دورِ درۀ "دارآباد"

امتیاز :   5   :   5
نام : دورِ درۀ "دارآباد"
نوع فعالیت : کوه نوردی
استان : تهران
میزان سختی : ● متوسط
مسافت : 13 KM
برنامه : 1 روزه
مناطق : تهران
بهترین زمان برای این منطقه : همه فصل ها
ضریب خطر منطقه : ● بی خطر
تاریخ ثبت در سایت : 1401/2/2
مدت زمان : 5 ساعت و 25 دقیقه
بیشترین ارتفاع : 2372
کمترین ضریب خطا : 0
تجهیزات یا تخصصها : لوازم و البسه معمولی کوهنوردی

توضیحات : پارکینگ "دارآباد" در ساعت 5:40 صبح خلوت و بی هیاهوست. در تاریک روشنِ سحرگاه از ارتفاع 1745 متری به راه می افتیم. از ابتدایِ یالِ شرقی "دارآباد" خواهیم رفت تا به انتهایِ یال غربی اش. پیش تر بدفعات رفته و خوب آشنائیم به مسیر لیکن هیچ نشده که سرتاسرش را به یکباره پیموده باشیم. یکربع طول می کشد تا در ارتفاع 1856 متری به "سربندغلاک" برسیم. قهوه خانه ها تعطیل و چراغ ها خاموش اند. جلوتر می رویم و از کوره راه باریک و نه چندان پیدائی که پیش ترنشان اش کرده بودیم، از مسیر عمومی خارج می شویم و ارتفاع می گیریم و چندان بالا نکشیده ایم که فضا به یکباره عوض می شود و نه انگار که "دارآباد" همیشگی باشد آنکه در پیشِ روی داریم. هوا آرام و لطیف، شیبِ یال ملایم و خوش افت و خیز، زمینِ زیرِ پا نرم چون پرنیان. آهسته و با گام های کوتاه پیش می رویم و برسرِ راه، خلوتِ سحرگاهیِ خانواده ای از سگ ها را آشفته می کنیم و واق واق شان را در می آوریم و می رویم و می رویم تا که در ساعت 6:25 صبح و در ارتفاع 2000 متری به "بادامستان" می رسیم.
چه آرامشی. چه سکوتی. چه منظرِ با شکوهی.
شیرۀ جانِ درختان جنبیده است و سرشاخه های جوان می روند که رنگ بگیرند. همین روزهاست که جوانه هایِ درختان "بادام" بیرون بزنند و شکوفه های سپیدِ پنج پَر با آن حاشیه صورتیِ خوش رنگ بشکفند. "زمین" نفس کشیده و عطرِ خاک در فضایِ کوهستان پیچیده وعلف نیش زده است. پرنده ها به جنب و جوش افتاده اند و از شاخه ای به شاخه ای می پرند و یکدیگر را به آواز می خوانند و چندان نخواهد کشید که آشیان ها بر پا کنند و جوجه ها بِپَرورند و خلوتِ کوهستان را با نوایِ شادمانه شان بیاکَنند:
- اندک اندک می رسد اینک بهار
- خوش به حالِ روزگار.
بالا می کشیم و وارد جنگلِ "کاج" می شویم. رایحۀ خنکِ صمغ است و سکوتی عمیق تر از آنکه در "بادامستان" بود، و من ندیده ام که آشیانِ پرنده ای در پنهانِ شاخ و برگِ "کاج"ی.
آرام و سرشار از احساس از پیچ و خمِ میانِ درختان گذر می کنیم و بالا و بالاتر می رویم و به جائی می رسیم که باید دل کند از "درختزار" و به سوی صخره ها رفت:
- خدا حافظ "بادام".
- خداحافظ "گردو".
- خداحافظ" کاج"، "زبان گنجشک"، "توت"، "ارغوان".
..............
ساعت 7:15 صبح است. به "پایِ آب" رسیده ایم و ارتفاع 2225 متر شده است. از اینجا می شود روی به بالا رفت تا که به یالِ "زیرِ برجک" رسید. هم می توان سرازیر شد روی به پائین و یالِ "شن سیاه" را ادامه داد تا به درۀ "زردبند" و سپس به مسیرِ عمومیِ "دارآباد" رسید. ما هیچ یک را نخواهیم رفت. مسیرمان روی به شمال است تا که خود را به "درازلَش" برسانیم. "فروغ" پیش می افتد و من از پی اش می روم. در دوردست کسانی روی به "بندِ چلچله" می روند و در درۀ زیرِ پا، در"چال پونه"، جماعتی هیاهو به راه انداخته اند.
یکی با موسیقی حال می کند.
دیگری با سکوت.
آن یکی با سرو صدا و هیاهو.
و این آخری همیشه معمائی بوده است برای من.
.............
"درازلَش".
زیبا و پر دار و درخت و پر خاطره.
ساعت 7:40 صبح است و ارتفاع 2296 متر. یکراست می رویم به پایِ چشمه. ابتدا باید بطری ئی برای "شهرام" پر کنم. نمی شود اینجا باشی و یادش نکنی. پای این چشمه و لا به لایِ این درختان پاتوق اش بود. آب چشمه را برایش خواهم برد و ای کاش می شد که حال و هوایش را هم برد.
دو نفر سر می رسند و سلام علیکی می کنیم. آبی از سرچشمه می نوشند و بلافاصله از راهِ آمده باز می گردند. ما نیز عکسی به یادگار می گیریم در نیزارِ بالادستِ چشمه، و راه می افتیم در جهتِ شمالغرب. این راه را از "شهرام" آموخته ام.
پاکوب با شیب ملایمی روی به بالا می رود و گرچه گاه در جهت شمال میل می کند، سمت و سوی اصلی به طرف شمالغرب است. کسی جز ما در مسیر نیست و اصولا مسیر پر رفت و آمدی نیست آنچه در پیش داریم بخصوص در وسطِ هفته و در روزِ غیر تعطیل. به سرِ گردنه می رسیم در ارتفاع 2372 متر و ساعت 8 صبح شده است. گردنه در میانه های یالی قرار دارد که به موازاتِ یالِ "فراخ سینه" در جهت جنوب به شمال امتداد یافته و ابتدایش به "کبوترخوان" و انتهایش به خط الراسِ "دارآباد" متصل است و من یکی دو باری سرتاسرش را پیموده ام به قصد صعودِ قلۀ "دارآباد". روی گردنه توقف می کنیم تا نگاهی به چشم اندازهای اطراف بیندازیم که چندان به درازا نمی کشد و زود راه می افتیم و پستی و بلندی هائی را پشت سر می گذاریم تا به "باغچۀ قیدی" برسیم، و باز فراز و فرودهائی چند در پیش است و یال هائی برف پوش که هنوز از انجمادِ شبانه رها نشده اند. آفتاب بالا آمده است لیکن سوزِ نرمه بادی که از غرب می آید می گوید که مدتی مانده است تا که زمستان دامن از کوهستان و دشت و صحرا برچیند و "زمین" را به فرمانِ بهار واگذارد.
...............
ساعت 9:05 صبح است. بر تخته سنگی نشسته ایم در بالادستِ آبشارِ "عرقچین" تا که لقمه صبحانه مان را بخوریم. آبی که در کف دره جاری ست موسیقیِ خوشنوائی ساز کرده است که گوشِ جان را می نوازد و چه روح نواز است صدایِ آب آنگاه که در شیبی ملایم از میان سنگ و درخت و علف بگذرد.
ساعت 8:58 صبح بود که در آنسوی رودخانه به کفِ دره فرود آمدیم و ارتفاع 2357 متر بود. از آب گذشتیم و باز به آب رسیدیم و بار دیگر گداری یافتیم برای عبور، و اینک بخش بزرگی از مسیری که طی کرده ایم را با اشتیاق می نگریم و لقمه هامان را گاز می زنیم.
و کسی نیست جز ما زن و شوی، که آسوده و دلخوش در دلِ طبیعتی نشسته ایم که همه مظاهرش را در اطراف و در پیش چشمان مان چیده است با گشاده دستی:
برف و یخ و خاک وسنگ و صخره و آب و درخت و علف و نسیم و پرنده و آسمان و ابر.
و مه ئی که از "زین اسبی دارآباد" سرازیر شده است تا دره را پر کند و بلکه برف و بارانی هم به همراه داشته باشد.
و مه که پائین تر کشید، باد نیز خود را می رسانَد و نفس اش سرد است.
پس لقمه ها را فرو می دهیم و برمی خیزیم به ادامه راه.
و ساعت که 9:25 صبح شد، مائیم و خلوت و سکوتِ گردوزارِ "باغچه خلیل" در ارتفاع 2306 متر. سکوت، یعنی که صدایِ آدمیزاده و دست سازِ او نباشد و گرنه "باغچه خلیل" بی شرشرِ آب نمی شود در کفِ دره.
و بی قار قارِ "کلاغ" بر شاخۀ درخت "چنار".
و بی قدقدِ "کبک" که از سمتِ صخره هایِ درۀ"آبِ زندگانی" بیاید.
و از ما هیچ خلل به سکوتِ "باغچه خلیل" نیامده است
هیچ گاه.
................
رفتیم و از دهانۀ درۀ "آبِ زندگانی" گذشتیم و بالا کشیدیم و رفتیم و رفتیم و ساعت 10 صبح بود که به "تختی خُشکِ بالا" رسیدیم و ارتفاع 2398 متر بود.
آن هفته اینجا بودیم در همین ساعت ها. برف فراوان بود و پای نخورده. اینک گوئی که هیچ برف نباریده بوده باشد بر رویِ این تپه ، بر سر و کولِ این تخته سنگ ها، در هیچ زمانی.
"اینسان قانادسیز قوش دی"
"مادر" می گفت.
و من
گاه تَک، گاه با "فروغ"
از قله ای به قله ای. از کوهی به کوهی. از کوهستانی به کوهستانی پرواز می کنم بی بال و پر
و صدایِ "مادر" در گوش من است در هر بار:
- انسان پرنده ای ست بی بال و پر.
10:40صبح به "رحمان آباد" رسیدیم. کسی نبود و سگ ها هم نبودند. گذشتیم و از درۀ باریکِ آشنا پائین رفتیم و اینک در ساعت 11:05 پیش از ظهر در همان نقطه ایستاده ایم که سحرگاه راه افتاده بودیم.
مسافت پیموده شده 13 کیلومتر است. بی یک متر کم یا زیاد. جز این بوده باشد گناه اش به گردن "جی پی اس". مجموعِ ارتفاعی هم که گرفته ایم 951 متر بوده است و چون در همان نقطه ایستاده ایم که آغاز کرده بودیم، یعنی که همان مقدار هم فرود داشته ایم.
و چه روزِ خوبی بود امروز.
تا بدینجا.
.......................
دوشنبه: 09-12-00



تعداد دانلود : 34
تعداد نمایش : 381
ثبت فایل از : فریبرز اربابی



دانلود GPS   افزودن به لیست علاقه مندیها  


GPS Convertor : پس از دانلود برای تبدیل فایلهای gdb. به gpx. اینجا کلیک نمایید

و لینک نرم افزار ها و سایتهای مختلف دیگر







سعید اسدی

5

1402/3/13

علی اصغر فارسی

5

1401/3/4
کاش هستی زبانی داشتی و این احساسات رو در خود نهفته می داشت و روزی برای تازه رسیده خسته ای بازگو می کرد که اگر چنین بود انسانها بسی سربلند تر می بودن. و گام گذاشتن در مسیر چالشهای دشوار همگانی تر می شدن